بسم الله الرحمن الرحیم

چرا آوینی امروز اینقدر ناشناخته مانده است؟

هنوز خیلی مانده است تا بتوانم به این پرسش پاسخ بدهم، اما می توانم این را بگویم که، بعد از خواندن آثار شهید آوینی، باز هم اگر آن‌ها را بخوانم برایم تازگی دارند.

مفاهیم در آن‌ها کهنه نمی‌گردند...

***

با تحولی روحی که در رنسانس برای بشر روی‌داد، او به خود اجازه داد که با اتکا به عقل روز، در علم و اعتقاد گذشتگان «شک» کند. در دنیای مدرن این شک تقدس یافته است و عبادت می‌شود. مهم‌ترین خصیصۀ مدرنیسم نیز همین شک است. در مدرنیسم، «نفس سنت‌شکنی و نوآوری»، مجرد از آن‌که جایگزین سنت‌های انکارشده چه خواهد بود، محترم و مقدس است و وقتی این «انکار» -یعنی نفس نوآوری- اصالت پیدا کند، هنرمندان بعدی در هر امر تازه‌ای که جایگزین سنت‌های پیشین می‌شود نیز شک خواهند کرد و همان خواهد شد که در تاریخ نقاشی مدرن دیدیم: هنرمردان هر دوره‌ای با رویکرد به سبکی جدید گذشتگان خود را انکار کردند تا این‌جا که وقتی نقاشی همۀ امکانات خویش را به ظهور رسانده است، نقاشان اخیر بار دیگر به سبک‌های کلاسیک رجوع کرده‌اند.

«نوآوری» مفهومی است بی‌حد و حصر که در هیچ‌کجا توقف نمی‌کند. در دنیای جدید «توقف» کهنگی است و کهنگی، به خودی خود مذموم است و بنابراین، هیچ نویی نیست که دیر یا زود کهنه نشود. پس بشر مدرن تنها چیزهایی را تحسین می‌کند که او را به اعجاب وادارند.

چه ضرورتی بشر را مجاز داشته‌است تا چنین باشد؟ باید گفت این مفهوم جدید «آزادی» است که به او این اجازه را می‌دهد تا از هرآن‌چه محدودش می‌کند، حتی انسانیت خویش، بگریزد. این مفهوم آزادی تا آن‌جا اعتبار دارد که اگر بگوییم ذهن بشر جدید، انسان یعنی آزادی و آزادی یعنی انسان، هرگز به اشتباه نرفته‌ایم. این مفهوم از یونان آمده است؛ آریستوکراسی یونان باستان زهدانی است که این مفهوم در آن پرورش‌یافته، آن هم در برابر مفهوم بردگی. یونانیان باستان پیش از آن‌که مفهوم آزادی را بشناسند، مفهوم بردگی و برده‌داری را شناخته‌اند؛ هلنی در مقابل بربر:«بربرها برده‌اند و ما هلنی‌ها آزاد.»... و مراد از بربر، همۀ اقوام غیریونانی هستند.

مفاهیم «بردگی» و «آزادی» اصلا در جوامعی پدید آمده‌اند که در آن‌ها سنت برده‌داری رواج داشته، چنان‌که در عصر جاهلیت عربی نیز مفهوم «حر» در مقابل «عبد» به غیر بردگان اطلاق می‌شده است. در یونان باستان واژۀ آزادی در بطن فرهنگ اشرافیت یونانی و شرک اساطیری، معنایی خاص و متمایز از دیگر جوامع یافته است. یونانیان خود را محکوم جبر خدایان می‌دانستند و بنابراین، آزادی و آزادمنشی در نزد آن‌ها با جبروت خدایان نیز منافات پیدا می‌کرد؛ در عین آن‌که «آدمیت» را مساوی با «آزادمنشی» می‌دانستند. از «هومر» است که:«زئوس نیمی از آدمیت را از آدمی می‌گرفت اگر روزگار بردگی او را به چنگ می‌آورد.»

همین مفهوم است که در مغرب زمین نیز احیا شده‌است: آزادی، که همان انسانیت است، منافی با هرچیزی است که اختیار انسان را محدود می‌کند. همین معناست که نیهیلیسم را به اصلی‌ترین صفت تمدن غرب تبدیل کرده‌است. اگر مدرنیسم به هیچ سبکی وفادار نمی‌ماند و هرنوع حدومرزی را نفی می‌کند و به نوآوری، بیش‌تر از بیان اهمیت می‌دهد، ریشه‌اش را باید در این‌جا پیدا کرد. 

***

بخشی از مقاله "سفر به کجا؟"